تمام این سالها زن فکر می کرد خیلی کارها برای بچه هاش کرده!!
غافل از اینکه نه تنها کاری نکرده که اصلا بچه هاشو درک هم نکرده.
زن فهمید که حتی رنجی که تو این مت نوزده سال «بچه هاش» کشیدن چه به روز اونها آورده.
با خودش فکر می کرد تمام این سالها با اینکه در کنار هم بودن، هر کدوم یک دنیا تنهای تنها تنها زندگی کردن.
اون قدر تنهاییهاشون عظیم که آدم به یاد سیاه چال های فضایی می افته.
انگار که یه آدم بی پناه رو بدون هیچ وسیله و کمکی تو اون سیاه چال ها رها کنن به حال خودش.
و اون موقع بود که کمی به خودش اومد و فهمید تمام این مدت " خدا با همه توان و عظمتش هوای همه شونو داشته.....
----
پ.ن.از همه دوستان مخصوصا م ه د ی عذر خواهی می کنم که این مدت نبودم.