-
چاره گر باش
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 23:52
یک مزرعه ای بود که تعدادی از حیوانات، در آنجا زندگی می کردند. یک روزی خر مزرعه افتاد توی چاه. حیوانات جمع شدند و شروع کردند به سر و صدا تا صاحب مزرعه فکری برای نجات خر بکند. بعد از کمی فکر کردن چیزی به ذهن مزرعه دار رسید: خر پیر بود، چاه هم باید پر میشد! مزرعه دار همسایه ها را صدا کرد و به هر یک از آنها بیلی داد و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 16:55
خیلی احساس خوبیه ، وقتی پس از مدتها که فکر می کردی آدم بیفایده ای هستی ، یه اتفاقی میفته وتو می فهمی هنوزم میتونی تأثیر گذار باشی وکمی درد ورنج بقیه رو کم کنی .
-
یکی بود یکی نبود 3
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 16:35
زن می دید زیر این گنبد کبود غیراز خودش ،بجه هاش جقدر تنها وغریبن و اون وقت بود که احساس می کرد می خواد از غصه منفجر بشه . مدام از خودش می پرسید : جرا ؟ چرا؟ چرا بچه هاش رؤ یاهاشونو گم کردن ؟ نه ! اونا رؤیهاشونو گم نکرده بودن ،رؤیای اونا هم دزدیده شده بود .
-
کجایی؟!
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 16:37
خدایا خیلی بی پناهم ، تو پناهم ده . خیلی تنهام تو یارم باش . روزی که بابام بردی گفتی غصه نخور من هستم ! بودی گاه خیلی دور گاه خیلی نزدیک . اگه تو همه جا هستی و "لا یمکن الفرار من حکومتک " پس من نمی تونم ازت دور بشم حتی اگه بخوام ، پس این تویی که منو نخواستی و ازم دوری کردی . تو قول دادی بابامو بگیری صد برابر...
-
یکی بود یکی نبود 2
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 22:50
تمام این سالها زن فکر می کرد خیلی کارها برای بچه هاش کرده!! غافل از اینکه نه تنها کاری نکرده که اصلا بچه هاشو درک هم نکرده. زن فهمید که حتی رنجی که تو این مت نوزده سال «بچه هاش» کشیدن چه به روز اونها آورده. با خودش فکر می کرد تمام این سالها با اینکه در کنار هم بودن، هر کدوم یک دنیا تنهای تنها تنها زندگی کردن. اون قدر...
-
غدیر
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 15:00
سپاس خدای را که مقرر فرمود کمال دین و تمامیت نعمت خود را بر ولایت حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و ائمه معصومین علیهم السلام. غدیر: روزی که خداوند متعال آن را بزرگترین عید قرارداد و در آسمان روز عهد و پیمانش نام نهاد و در زمین روز اخذ میثاق و روز جمع سوال یعنی روزی که از جمیع خلق عهد این روز را سوال کنند...
-
اس ام اس
شنبه 21 آبانماه سال 1390 23:26
علی جان سلام ،تصمیم گرفتم برات اس ام اس بزنم . می دونم اون موقع که تو رفتی هنوز موبایل نیومده بود ایران ،ولی مطمئنم اس ام اسام بهت می رسه . پس بعد از این بهت اس ام اس میزنم یه طرفه ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آبانماه سال 1390 21:36
نادانسته هایم بسیارند یاران آشنا کمکم کنید
-
دیده شدم
شنبه 21 آبانماه سال 1390 21:34
امشب احساس خیلی خوبی دارم. مهدی سر شب پرسید «مامان تو از صبح تا شب تنهایی چیکار می کنی؟» .... دیده شدم با تنهاییهام
-
زندگی زیباست!!
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 19:05
می گویند: «اگر دیدمان را نسبت به زندگی عوض کنیم آنرا خیلی زیباتر می بینیم» دیده ی مان را می توانیم شستشو دهیم با آب باران اما وقتی در لجنزاری ایستاده ایم که اطرافمانرا فرا گرفته و بوی تعفن مشاممان را آزار می دهد ، آیا می توانیم غیر از حقیقت چیز دیگری را ببینیم ؟ در حالیکه وقتی دیده مان را شستشو دادیم حقیقت را بهتر می...
-
هاله
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 18:55
باور کردنی نیست تو یه روز یه نفرو می بینی فقط همون یه بار. بعد از سی و شش یا هفت سال یک شب از ته دل براش گریه می کنی و می خوای به اندازه همه دنیا براش زجه بزنی. جوری که صدای زجه ات فرشته ها رو به گریه بندازه. تو خونه نمی تونی اینکارو بکنی سوار ماشین می شی میزنی به دل جاده نصف شب سرتو از ماشین بیرون می کنی و فریاد می...
-
یکی بود یکی نبود
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 21:00
یکی بود یکی نبود زیر این گنبد کبود توی این شهر بزرگ یه زنی بود که رویاهاشو گم کرده بود. اینور می گشت اونور می گشت بی فایده بود. زنی تنها و غریب بی کس و بی یارو رفیق خیلی دلش شکسته بود. خیلی وقت بود که اون زن تنها بود ولی یک عالمه رویا داشت که کلی از تنهایی هاشو پر می کرد. چند سالی بود که هر از چند وقت غولی پیدا می شد...