یار آشنا

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور...با یار آشنا سخن آشنا بگو

یار آشنا

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور...با یار آشنا سخن آشنا بگو

چاره گر باش

یک مزرعه ای بود که تعدادی از حیوانات، در آنجا زندگی می کردند.

یک روزی خر مزرعه افتاد توی چاه.

حیوانات جمع شدند و شروع کردند به سر و صدا تا صاحب مزرعه فکری برای نجات خر بکند.

بعد از کمی فکر کردن چیزی به ذهن مزرعه دار رسید: خر پیر بود، چاه هم باید پر میشد!


مزرعه دار همسایه ها را صدا کرد و به هر یک از آنها بیلی داد و همگی با هم شروع کردند به پر کردن چاه!


خر همان اول فهمید چه اتفاقی دارد می افتد.

اول شروع کرد با صدای مهیبی فریاد زدن ولی اندکی بع ساکت شد و همه را در حیرت فرو برد!


در حالیکه آنها داشتند با بیل خاک بر سر خر می ریختند بعد از هر چند تا بیل خاک، خر تکانی می خورد و خودش را بالای خاک می کشید.


خر همینجوری ادامه داد تا یکدفعه پرید و از چاه بیرون آمد و فرار کرد.


بعدا خر برگشت و مزرعه دار را با یک جفتک زیبا زخمی کرد. زخم عمیق بود و چرک کرد و مزرعه دار بخاطر همان زخم مرد.


نتیجه: زندگی همواره در حال ریختن خاک بر سر ما ، در ته چاه است و تنها چاره ما در تکان خوردن و پریدن به سمت بالاست.


هر کدام از مشکلات ما قابل حل است به شرطی که عوض سروصدا کردن به فکر چاره باشیم. یادتان باشد وقتی اشتباهی می کنید و بعدا سرپوش می گذارید حتما روزی باید پاسخگو باشید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد